هیجده ماهگی
پسرم یک سال و نیمه شدی . نمی دونی چقدر دوست داشتنی هستی . کلمات خیلی زیادی بلد هستی مثلا
ننم (صنم ) فا(ففر ) پارپا (پارسا) نامنار(سامیار) ایب(سیب) کینی(زیتون)!!!!!!!!!! داکت (افتاد)!!!!!
چیاغ(چراغ) اوما(هما) ماما ( مامان ) بابایی(بابا) دی یخت(درخت ) گل ببر با (اب) چیقی(قیچی)
این ایا(بیا) اده(بده) اوپ (توپ) می می (پستونک) داغ اخ(یخ) بابی ( باب اسفنجی ) شی ( شیر) جاووو(جارو) تو(اتو) و...........
دستت رو می بری بالا و می گی اددد یعنی آقا برو کنار رد شیم ( فکر کن!!!!!)
با شعر از آسمون برف میاد دستت را بالا می بری و می گی هی
لی لی حوضک میکنی (البته قبل از یک سالگیت هم بلد بودی )
اتل متل بلد شدی
کلاغ پر بازی می کنی البته کلاغ در!!!!!!!
صدای جوجه و شیر و قورباغه و بعبعی و گاو و کلاغ رو بلدی چشم و گوش و دندون و زبون و ابرو و ناف و زانو و پا و دست و مو را نشان می دهی .
کامل راه میروی و سعی می کنی چهاردست و پا بروی اما نمی توانی و یک پایت را روی زمین می کشی .خیلی خیلی خنده دار می شی . تعدادی از وسایل خونه رو می شناسی . مثل : جارو واتو و تلویزیون و کولر و ...
چند روز قبل وقتی وارد کوچه مامان فریماه شدی گفتی : ننم ، فا ، شووار یعنی صنم و ففر که سشوار داره!!
شعر می خونی اما چه طوری؟!!!!!!
من : به توپ دارم مانیار : گیله گیله گیله گیله
من : سرخ و سفید و مانیار : بابی
من : می زنم زمین مانیار : واااااااا
من :
چشمک می زنی و سرفه و عطسه و سکسکه و گریه الکی و خنده الکی می کنی و وقتی می گم ابروهاتو بالا بنداز ، زل می زنی تو چشمام و چشماتو چند بار ریز و درشت می کنی دست میدی و بزن قدش را بلدی .
با همه ی شاگردام میونت خوبه . مخصوصا یگانه و امیر پارسا و کارو . وقتی سامیار تمرین ریتم خوانی می کند ، تو هم مثل سامیار دستهایت را تکان می دهی و تا تا تا می گی . عاشق آهنگ بارون بارون رستاک ، دوست دارم سون و دی جی دی جی فرامرز آصف هستی . کتاب قصه و سی دی های بی بی انیشتین و باب اسفنجی رو خیلی دوست داری . عروسک مورد علاقه ات یک سگ پشمالو آبی است که من چند سال قبل از به دنیا آمدنت سفارش دادم خاله صنم از دوبی آورد .
وقتی می ریم تا برایت لباس بخریم از ماکت های مقوایی دخترها خجالت می کشی و با خنده پشت من قایم می شی
وقتی رفته بودیم همدان ، خواستی به بشقاب ها دست بزنی گفتم دست نه نه نه ! دست نزدی اما دیگه نمی ذاشتی هیچ کس دست بزنه . شب مهمون اومد . تا اومدند بشقاب بردارند می گفتی : دس نه نه نه نه !!!!!
و خیلی کار های دیگه که حضور ذهن ندارم تا بنویسم
اما قسمت سخت ماجرا
صبح زود رفتیم واکسن زدی دردت اومد و گریه کردی اما زود ساکت شدی و توی ماشین می رقصیدی .
وقتی برگشتیم تب کردی و پایت را نشان می دادی و می گفتی درد . بعد هم پایت را زمین نمی ذاشتی . خلاصه مجبور شدم تخت را توی حال روبروی تلویزیون بیارم و باب اسفنجی بذارم . شما هم که دورت کوسن بود ،تکیه دادی و پایت را دراز کرده و لم داده بودی تا بهتر شوی . این عکس رو ببین! مامان جون من وقتی سزارین شدم هم این طوری استراحت نکردم