مانیارمانیار، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

ستاره های آسمان زندگی من ( مانیار )

هیجده ماهگی

1393/6/3 16:56
نویسنده : مامان پسرها
428 بازدید
اشتراک گذاری

پسرم یک سال و نیمه شدی .محبت نمی دونی چقدر دوست داشتنی هستی . کلمات خیلی زیادی بلد هستی مثلا

ننم (صنم )   فا(ففر )   پارپا (پارسا)    نامنار(سامیار)      ایب(سیب)   کینی(زیتون)!!!!!!!!!!       داکت (افتاد)!!!!!

چیاغ(چراغ)   اوما(هما)     ماما ( مامان )    بابایی(بابا)     دی یخت(درخت )   گل     ببر    با (اب)    چیقی(قیچی)

این  ایا(بیا)      اده(بده)      اوپ (توپ)    می می (پستونک)   داغ     اخ(یخ)        بابی ( باب اسفنجی )                شی ( شیر)  جاووو(جارو)     تو(اتو)       و...........

دستت رو می بری بالا  و می گی اددد  یعنی آقا برو کنار رد شیم ( فکر کن!!!!!)قه قهه

با شعر از آسمون برف میاد دستت را بالا می بری  و می گی هی

لی لی حوضک میکنی (البته قبل از یک سالگیت هم بلد بودی )

اتل متل بلد شدی

کلاغ پر بازی می کنی البته کلاغ در!!!!!!!

صدای جوجه و شیر و قورباغه و بعبعی و گاو و کلاغ رو بلدی چشم و گوش و دندون و زبون و ابرو و ناف و زانو و پا و دست و مو را نشان می دهی .بوس

کامل راه میروی و سعی می کنی چهاردست و پا بروی اما نمی توانی و یک پایت را روی زمین می کشی .خیلی خیلی خنده دار می شی . تعدادی از وسایل خونه رو می شناسی . مثل : جارو واتو و تلویزیون و کولر و ...

چند روز قبل وقتی وارد کوچه مامان فریماه شدی گفتی : ننم ، فا ، شووار یعنی صنم و ففر که سشوار داره!!

شعر می خونی اما چه طوری؟!!!!!!

من : به توپ دارم            مانیار : گیله گیله گیله گیله

من : سرخ و سفید و         مانیار : بابی

من : می زنم زمین            مانیار : واااااااا

من :تشویق

چشمک می زنی و سرفه و عطسه و سکسکه و گریه الکی و خنده الکی می کنی و وقتی می گم ابروهاتو بالا بنداز   ،  زل می زنی تو چشمام و چشماتو چند بار ریز و درشت می کنی خنده دست میدی و بزن قدش را بلدی .

با همه ی شاگردام میونت خوبه . مخصوصا یگانه و امیر پارسا و کارو . وقتی سامیار تمرین ریتم خوانی می کند ، تو هم مثل سامیار دستهایت را تکان می دهی و  تا تا تا می گی  . عاشق آهنگ بارون بارون رستاک ، دوست دارم سون و دی جی دی جی فرامرز آصف هستی . کتاب قصه و سی دی های بی بی انیشتین و باب اسفنجی رو خیلی دوست داری . عروسک مورد علاقه ات یک سگ پشمالو آبی است که من چند سال قبل از به دنیا آمدنت سفارش دادم خاله صنم از دوبی آورد .

وقتی می ریم تا برایت لباس بخریم از ماکت های مقوایی دخترها خجالت می کشی و با خنده پشت من قایم می شیخجالت

وقتی رفته بودیم همدان ، خواستی به بشقاب ها دست بزنی گفتم دست نه نه نه ! دست نزدی  اما دیگه نمی ذاشتی هیچ کس دست بزنه . شب مهمون اومد . تا اومدند بشقاب بردارند می گفتی : دس نه نه نه نه !!!!!زبان

و خیلی کار های دیگه که حضور ذهن ندارم تا بنویسم

اما قسمت سخت ماجرا

صبح زود رفتیم واکسن  زدی دردت اومد و گریه کردی اما زود ساکت شدی و توی ماشین می رقصیدی .

وقتی برگشتیم تب کردی و پایت را نشان می دادی و می گفتی درد . غمگین بعد هم پایت را زمین نمی ذاشتی . خلاصه مجبور شدم تخت را توی حال روبروی تلویزیون بیارم و باب اسفنجی بذارم . شما هم که دورت کوسن بود ،تکیه دادی  و پایت را دراز کرده و لم داده بودی  تا بهتر شوی . این عکس رو ببین! مامان جون من وقتی سزارین شدم هم این طوری استراحت نکردم چشمک

 

               

 

پسندها (2)

نظرات (0)