مانیارمانیار، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

ستاره های آسمان زندگی من ( مانیار )

به نام خداوند جان آفرین

                        


 

                             فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

بیست و یک ماهگی مانیار

پسر خوشگل مامان بیست و یک ماهه شد . این روزها ، روزهای سختی بود . خیلی درگیر بودیم . یک و ماه و نیم قبل صورتت کمی قرمز  شد مثل گزیدگی . اما روز بعد متورم و کبود شد و زیر اون مثل یک گردو ی کوچک  قلمبه شد . دیگه دکتر و آنتی بیوتیک و ... الان که دارم مینویسم تقریبا 50 رو از شروعش گذشته اما هنوز برطرف نشده . قرار است هفته دیگه یک جراح ببینه . این دکتر رفتن ها و آزمایش خون و آنتی بیوتیک های قوی تو را ضعیف و عصبی کرده . من را هم همینطور .بد اخلاقی می کنی مخصوصا روزهای چهارشنبه که من خیلی شاگرد دارم . مامان فریماه بیچاره رو خیلی اذیت کردی . امروز داشتم فکر می کردم ببرمت کلاس های بیرون تا با بچه ها و محیط های شلوغ بیشتر در ارتباط باشی ....
13 آذر 1393

بیست ماهگی مانیار

سلام قشنگترین مامان امروز بیست ماهه شدی . قدت 87 و وزنت 11 کیلوگرم است . مثل همیشه دوست داشتنی هستی . به کلمات قبلی ، تعدادی دیگه اضافه شده . مثل : کوکات (شکلات) بیس(بیسکوییت) کگن( کرگدن) لالگی(نارنگی و نارگیل)شای(شایلین) و.... همچنان در مقابل نشستن برای کارهایی مثل پازل و نقاشی و یاد گرفتن رنگ مقاومت می کنی . یاد گرفتی تا هوش چین میوه ها را درست کنی اما اگه بنشینی !!!!!!! میوه های زیادی را می شناسی و نام می بری : نارنگی - نارگیل -کیوی - خیار -سیب -هلو-شلیل-انار- انگور - هندوانه-طالبی(هروقت طالبی رو می بینی پاتو نشون می دی می گی پابی) حیواناتی که می شناسی و تعدادی رو نام می بری: گربه-سگ -قورباغه-کلاغ -گوسفند- گاو- اسب-شتر- شیر-ب...
4 آبان 1393

نوزده ماهگی

سلام گل من نوزدهمین ماه زندگیت را هم پشت سر گذاشتی . دایره لغاتت خیلی وسیعتر شده . تقریبا همه چیز را تکرار می کنی . جملات کوتاه دوکلمه ای مثل می می بده . به به بده . چی شده . را هم بلدی اما خیلی استفاده نمی کنی . خیلی بازیگوش شدی . بیرون که میریم اول می خوای رانندگی کنی . فرمون رو می گیری و بابایی اصلا نباید به اون دست بزنه بعد برف پاک کن رو می زنی و آهنگ ها را عوض می کنی . بعد که کمی بازی کردی تشریف می آری بغل من یا رو صندلی خودت تا برویم . حالا قسمت بعد شروع می شه . پارک پارک پارک ..... سر (سرسره)  تاب  ، پارک پارک .... خلاصه این ماجرای بیرون رفتنمون شده . با سامیار خیلی بازی  و با هم شوخی می کنید . البته شوخی تو با او...
20 مهر 1393

ما تو خونه چی داریم؟!!!!

ما تو خونه یک دکتر داریم                                                                 ما تو خونه یک پیر مرد داریم ( سامیار روی سرت پودر ریخته بود)                              &...
26 شهريور 1393

اولین کتاب واژگان

پسر قشنگم . این روزها هجدهمین ماه زندگیت را می گذرانی . چند روز پیش برایت یک کتاب خریدم به اسم اولین واژگان من . اما به نطرم تصاویرش خیلی گویا و مناسب نبود . بنابراین تصمیم گرفتم آن را با وسایل خودت تغییر بدهم . با کمک سامیار از تعدادی از وسایل عکس گرفتیم . بعد هم آن ها رو با فتوشاپ درست کردم .حالا کتابت رو خیلی دوست داری . بیشتر تصاویر را می شناسی و اسم بعضی از انها را هم میدانی  . عکس جاروبرقی را به بقیه ترجیح می دهی .                                       &nbs...
6 شهريور 1393

هیجده ماهگی

پسرم یک سال و نیمه شدی . نمی دونی چقدر دوست داشتنی هستی . کلمات خیلی زیادی بلد هستی مثلا ننم (صنم )   فا(ففر )   پارپا (پارسا)    نامنار(سامیار)      ایب(سیب)   کینی(زیتون)!!!!!!!!!!       داکت (افتاد)!!!!! چیاغ(چراغ)   اوما(هما)     ماما ( مامان )    بابایی(بابا)     دی یخت(درخت )   گل     ببر    با (اب)    چیقی(قیچی) این  ایا(بیا)      اده(بده)      اوپ (...
3 شهريور 1393

هفده ماهگی

پسر زرنگم الان که تقریبا یک سال و پنج ماه داری خیلی از وسایل را می شناسی . کلمات زیادی بلد هستی . شاید چهل تا پنجاه کلمه ی ساده .قسمت هایی از بدنت را می شناسی . صدای چند حیوان را در می آوری . عاشق کتاب و کارتون هستی . مخصوصا باب اسفنجی . خیلی دوست داشتنی و شیرینی . عاشق سامیار هستی و وقتی با سامیار بازی می کنی شیطنتت صد برابر می شه . هر چی بگه می خندی .خدا را شکر سلامت هستی و مشکلی نداری . دیروز مامان فریماه آمده بود تا طبق روزهای چهارشنبه و پنجشنبه که من شاگرد دارم مواظب شما باشد . مامان فریماه : مانیار چراغ کو ؟              مانیار : اینااااااااااااااااا  &nbs...
10 مرداد 1393

شانزده ماهگی

این ماه بالاخره سفر رفتیم . پنج روز بمک آبرود بودیم . خیلی خوش گذشت . روز اول یک ساعت لب در یا بازی کردی . اما از روز های بعد کمتر می نشستی و می خواستی بغل باشی . توی فضای باز می ترسیدی را بروی . دیگه کمر برای من و بابایی نمونده . از روز دوم خاله الهام اینها هم آمدند . هر چی با عمو منصور بیچاره لجی ، امیر پارسا را دوست داری . اونجا یاد گرفتی که بگویی درخت ، پارپا (پارسا) دیا (دریا ). مایو و کلاه و کفش لب دریات مثل هم بود . وقتی تنت می کردم تا لب دریا بریم  ،توی هتل  همه توجهشون جلب می شد و می گفتند ماشاالله چقدر نازه !!!! برایش اسفند دود کنید !!!!! ما هم ژست می گرفتیم . انگار که آپولو هوا کردیم . بابایی برایت یک س...
30 تير 1393