مانیارمانیار، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

ستاره های آسمان زندگی من ( مانیار )

بیست ماهگی مانیار

1393/8/4 0:46
نویسنده : مامان پسرها
437 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگترین مامان

امروز بیست ماهه شدی . قدت 87 و وزنت 11 کیلوگرم است . مثل همیشه دوست داشتنی هستی . به کلمات قبلی ، تعدادی دیگه اضافه شده . مثل : کوکات (شکلات) بیس(بیسکوییت) کگن( کرگدن) لالگی(نارنگی و نارگیل)شای(شایلین) و....تشویق

همچنان در مقابل نشستن برای کارهایی مثل پازل و نقاشی و یاد گرفتن رنگ مقاومت می کنی . یاد گرفتی تا هوش چین میوه ها را درست کنی اما اگه بنشینی !!!!!!!

میوه های زیادی را می شناسی و نام می بری : نارنگی - نارگیل -کیوی - خیار -سیب -هلو-شلیل-انار- انگور - هندوانه-طالبی(هروقت طالبی رو می بینی پاتو نشون می دی می گی پابی)

حیواناتی که می شناسی و تعدادی رو نام می بری: گربه-سگ -قورباغه-کلاغ -گوسفند- گاو- اسب-شتر- شیر-ببر-خرس-گوریل-پروانه-جوجه-اردک-زنبور-طوطی-لاکپشت-دلفین-زرافه

صدای گربه و سگ و شیر و زنبور و کلاغ و گاو و گوسفند و  قورباغه و جوجه را هم بلدیتشویق

هر بار سامیار می گه هاپو چی میگه ؟هاپ                                                                                        فوری در هر شرایطی باشی قیافه ات جدی می شه . لبتو جمع می کنی می گی اوهخندونک

از کارتون وال ای  می ترسی.ترسو

یک اسباب بازی داری که صداهای مختلفی  دارد اما عکس ندارد . مثل یک سوت 4 ثانیه ای و یک صدای بلند.(مثل سقوط)اولین باری که شنیدی خودت را انداختی یعنی صدای افتادن است  .

خیلی دوست داری با سامیار بازی کنی .چند روز پیش تا غافل شدیم ، مشق هایش را خط خطی کردی .

کتاب اولین واژگان را کامل بلد شدی .

چشم و گوش وپا و دست و انگشت و زانو و زبان و دندون و ناف و مو و شکم و ابرو و بینی را نشان می دهی .

شعر های قبلی را دیگه نمی خونی . من نمی دونم چه مشکلی با یاد گرفتن داری؟!!!!!!!!!!!!!

آدرس خونه مامان فریماه و خودمون را می شناسی .

تا نزدیک شیرینی فروشی می شیم می گی :ففر شیریشی( یعنی من با ففر اومدم شیرینی خریدم)بوس

یک تلویزیون توی اتاقت گذاشتیم تا دست از سر اتاق سامیار برداری.

چند روز پیش به خیاطی توی پاساژ رفتیم تا شلوار سامیار را کوتاه کنیم  . اتاق پرو جایی بود که خیلی مشخص نبود . توجهت جلب شد . چند روز بعد با بابایی به پاساژ رفتی . سرت رو انداختی پایین رفتی توی خیاطی . در اتاق پرو رو باز کردی گفتی : دادار(سامیار) بعد از اون روز هر بار می ری کارت همینه . این قدر که صاحب مغازه شناختت و تا تو را می بینه می گه بیا دنبال برادرت بگرد .محبت

معنی حرف ها را هر روز بهتر می فهمی . موقع قایم شدن فقط دستت را روی چشمات می زاری بغل

روزی نیست که خدا را به خاطر داشتنت شکر نکنم . تو هدیه خدای مهربون به منی و انشاالله همیشه سالم باشی .

 

پسندها (1)

نظرات (0)