بیست و یک ماهگی مانیار
پسر خوشگل مامان بیست و یک ماهه شد .
این روزها ، روزهای سختی بود . خیلی درگیر بودیم . یک و ماه و نیم قبل صورتت کمی قرمز شد مثل گزیدگی . اما روز بعد متورم و کبود شد و زیر اون مثل یک گردو ی کوچک قلمبه شد . دیگه دکتر و آنتی بیوتیک و ... الان که دارم مینویسم تقریبا 50 رو از شروعش گذشته اما هنوز برطرف نشده . قرار است هفته دیگه یک جراح ببینه . این دکتر رفتن ها و آزمایش خون و آنتی بیوتیک های قوی تو را ضعیف و عصبی کرده . من را هم همینطور .بد اخلاقی می کنی مخصوصا روزهای چهارشنبه که من خیلی شاگرد دارم . مامان فریماه بیچاره رو خیلی اذیت کردی . امروز داشتم فکر می کردم ببرمت کلاس های بیرون تا با بچه ها و محیط های شلوغ بیشتر در ارتباط باشی .
نمی دوووونم؟!!!!! خدا کنه زودتر مشکل صورتت حل بشه و من هم از نگرانی بیرون بیام .
شیرین زبون و شلوغ شدی . تقریبا بیشتر چیزها را می شناسی و به شیوه خودت انام می بری . از همه با مزه تر چیپس است . تا می گم بگو چیپس زبونت را بیرون می آوری و به جای چیپس یه مشت تف بیرون می یاد
دیشب تو اتاقت بازی می کردی . وقتی بابایی دید صدات نمی یاد هومد که بهت سر بزنه که دید بالای دکور پله ای ایستادی و با ماشین های اون بالا بازی می کنی . خلاصه که نمی شه ازت غافل شد .
دوست دارم کوچولوی من