جشن نام گذاری
قصه من زمینی شدم از زبان مانیار به قلم مامان
در بیمارستان
خوش آمدی پسرم
خداحافظ مهمان کوچک دل مامان
مانیار کوچکم سلام کم کم داریم به پایان راه می رسیم . وسایلت را با مامان فریماه و خاله صنم چیدیم . این هفته های آخر خیلی دیر می گذرد . دلم می خواست چشمم را می بستم و باز می کردم تو را در بغلم می دیدم . متاسفانه با مسمومیت حاملگی و فشار بالا و دیابت بارداری اوضاع خوبی ندارم . برایت نگرانم .دکتر آمپول بتامتازون داده تا ریه های کوچکت زودتر آماده شود . قول بده اگر زود به دنیا آمدی قوی باشی . برای مامان ، برای همه کسانی که چشم انتظار و نگرانت هستند و برای کسانی که آرزو دارند فرشته ای را در آغوش بگیرند , برای بابایی و سامیار دعا کن . دیروز درد داشتم و دکتر من را برای نوار قلب جنین به بلوک زایمان فرستاد . فیلمبردار از یکی از...
نویسنده :
مامان پسرها
15:47