ده ماه گذشت
پسرم این چند وقت کارم خیلیییی بیشتر شده و مشغول نوشتن یک کتاب دیگه هستم . البته همراه تعدادی از استادهای دانشگاه . شاگرد ها هم که مثل سابق . بیچاره مامان فریماه دو روز کامل را پیش ماست . چند روز قبل دستش خیلی درد می کرد . چون ماشاالله بزرگتر و سنگین تر شدی و بغل کردنت سخت تر شده .
سامیار مشغول امتحان هاست و تو مجالی نمی دی که درس بپرسم . اگر کتاب هایش را گیر بیاری سر فرصت پاره می کنی . سامیار توی آی پدش یک آهنگ abcd داره که تو خیلی دوست داری . خیلی وقت ها با اون سرگرم می شی . صندلی غذایت را وصل کردیم تا راحتتر غذا بخوری .
چند روز پیش برف زیبایی تهران را پوشاند . این اولین برفی بود که دیدی . خیلی تعجب کرده بودی !!!