چهار ماه گذشت

مانیار من چهار ماهه شدی . خیلی هوشیار هستی . دیگه با صدای بلند قهقهه می زنی .  فیلم های بی بی انیشتین را خیلی دوست داری . یک جوجه هم داری که دست و پای درازی دارد که جغجغه است و  آهنگ می زند . خیلی دوستش داری و  وقتی بغلش می کنی ، فوری نوکش را می خوری !!!حسابی تمرکز می کنی و مثل بچه گربه یک چنگی بهش می زنی .عاشق موسیقی و هر چیزی که آهنگ بزنه هستی . وقتی با سامیار بازی می کنی . دهانت را باز می کنی تا سامیار را بخوری !!!!!  آخه این چه کاررررررریه؟!!!

سامیار بیچاره نمی تونه از دست تو تمرین آواز کنه . تا آهنگ های آرام می خونه بغض می کنی . اون روز سامیار بدجنس آهنگ عجب رسمیه رسم زمونه   را خوند بیت اول تموم نشده . لبهایت به چونه ات چسبیده بود . بمیرم که این قدر دل نازکی مامانیییییییییییی  . بالاخره یک عکس گرفتیم . اما بابایی خیلی دعوامون کرد و گفت چرا بچمو اذیت می کنیییییید؟

توی این ماه سه شب با مامان فریماه و خاله صنم و خاله الهام اینها رفتیم شمال  نارنجستان . خیلی خوش گذشت . از دریا می ترسیدی . آروم بودی و اذیتمون نکردی .