در بیمارستان
خوش آمدی پسرم
خداحافظ مهمان کوچک دل مامان
مانیار کوچکم سلام کم کم داریم به پایان راه می رسیم . وسایلت را با مامان فریماه و خاله صنم چیدیم . این هفته های آخر خیلی دیر می گذرد . دلم می خواست چشمم را می بستم و باز می کردم تو را در بغلم می دیدم . متاسفانه با مسمومیت حاملگی و فشار بالا و دیابت بارداری اوضاع خوبی ندارم . برایت نگرانم .دکتر آمپول بتامتازون داده تا ریه های کوچکت زودتر آماده شود . قول بده اگر زود به دنیا آمدی قوی باشی . برای مامان ، برای همه کسانی که چشم انتظار و نگرانت هستند و برای کسانی که آرزو دارند فرشته ای را در آغوش بگیرند , برای بابایی و سامیار دعا کن . دیروز درد داشتم و دکتر من را برای نوار قلب جنین به بلوک زایمان فرستاد . فیلمبردار از یکی از...
نویسنده :
مامان پسرها
15:47
دل نوشته ی هفته سی بارداری
تولد مامان نینی
سلام فرشته کوچولوی من . کاش می توانستی برایم بگویی که در چه حالی ؟! من مثل قبل هستم . فقط خیلی نگرانم .اماباید صبور باشیم . توی بیست هفتگی قدت 20 سانتیمتر و وزنت 222 گرم شده . تکان خورن هایت که از هفته چهارده شروع شده بودبیشتر و قوی تر شده . به صدای سامیار عکس العمل نشان می دهی . اگر کسی دستش را روی شکمم بگذارد لگد میزنی تا بردارد . این روزها کار کردن برایم سخت است . البته همه ی اولیا شاگردها همکاری می کنند . تعدادی از وسایلت را خریدیم . تعدادی هم برایت کادو آوردند . راستی این ماه اولین سال تولدم با تو بود . مامان فریماه و خاله صنم هم آمدند . شب خوبی بود . زیباترین هدیه ی خدا تولد مامانو تبریک نمی گی؟؟؟؟؟
نویسنده :
مامان پسرها
3:52
سونوگرافی سه بعدی
سلام پسرم . این هم از سونوگرافی سه بعدی . توی تمام عکس ها خندیدی . امیدوارم همین قدر خوش اخلاق باشی . من خیلی رو به راه نیستم . متاسفانه قندم بالا رفته و به دیابت بارداری مبتلا شدم . حالا انسولین می زنم . استراحت مطلق هم شدم . به همین خاطر کمی سخت می گذرد اما تو نگران نباش . فقط زود بزرگ و قوی شو. این جا هیجده هفته و سه روزه هستی عزیززززززززم ...
نویسنده :
مامان پسرها
3:37
اولین پاییز با تو
سلام نفس مامان . امیدوارم که رو به راه باشی . من هم با کلی آمپول و دارو بد نیستم . پاییز از راه رسیده . اولین پاییز با تو . مدرسه ها باز شده و همه ی مدرسه فهمیدند که سامیار برادردار شده . از گفتن لفظی بگیر تا انشا فارسی و انشا زبان , توی همه اش هستی . راستی برایت یک دفتر خاطرات بارداری درست کردم . هفته ها را با جزئیات بیشتر برایت گذاشتم . امیدوارم یک روزی بخونی و لذت ببری . این روز ها بیشتر دنبال اسم هستیم . فعلا دو تا گزینه داریم . سامرند : مان کوهی در کردستان ...
نویسنده :
مامان پسرها
3:25
فرشته ای از جنس ابی نیلگون آسمان
بالاخره رفتم سونوگرافی . خدا را شکر سلامت هستی . این اولین عکسی است که ما از تو دیدیم . با خاله صنم رفتیم . وقتی دکتر گفت : به احتمال زیاد پسری , صدای خنده من و خاله صنم بلند شد . به همه خبر دادیم . مخصوصا سامیار که خیلی دلش برادر می خواست . توی خیابون ، تا بابایی بیاید , تنهایی می خندیدم . شب با بابایی و سامیار شام رفتیم بیرون . قرار بود مهمون من باشند . اولین شام چهارتاییمون . یک شب فراموش نشدنی!!!!! ...
نویسنده :
مامان پسرها
21:13
رد پای نی نی
وقتی دو تا خط قرمز روی بی بی چک را دیدم ، قلبم هزار تا زد . اولین نشانه از تو اما آنقدر کمرنگ که می ترسیدم فقط یک خیال شیرین باشی . آزمایش دادم و بعد از چند بار تکرار گفتند که از بهشت بار سفر به زمین را بستی . اشک شوق امن نمی داد تا سجده ی شکر به جا بیاورم . به بابایی خبر دادم . او هم خوش حال شد . نوبت رسید به سامیار که سالها آرزوی شمع تولدش یک برادر یا خواهر بود . یک بار مدرسه خواست تا آرزویش را نقاشی بکشد . او یک اتاق کشید با یک قاب عکس روی دیوارش . گفت : این اتاق من است . این هم عکس من و برادرم است . آن روز از ته قلبم از خدا خواستم که بیایی . و حالا..... شب که بابایی اومد , از سامیار خواستیم سورپرایز ما را حدس بزند . به فکرش هم نر...
نویسنده :
مامان پسرها
3:02